اسلاید ۱ : درزمانهای بسیار قدیم، وقتی هنوزپای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر وکسل تر از همیشه.ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم مثلا ” قایم باشک…” اسلاید ۲ : همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا” فریاد زد : من چشم میگذارم. و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد. اسلاید ۳ : دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به شمردن: یک &he ...