
در میان جمع، گشاده رو بود و تنهایی، سیمایی محزون و متفکر داشت. هرگز به روی کسی خیره نگاه نمی کرد و بیشتر اوقات، چشم هایش را به زمین می دوخت. در سلام کردن به همه، حتی به کودکان، پیش دستی می کرد. هرگاه به مجلسی وارد می شد، نزدیک ترین جای خالی را اختیار می کرد. از بیماران عیادت می کرد. سخ همنشین خود را نمی برید. بیش از حد لزوم، سخن نمی گفت و اجازه نمی داد کسی جز در مقام داد خواهی، در حضور او از دیگری بد بگوید و یا به کسی دشنام دهد. هیچ گاه زبانش را به د ...