6 صفحه در قطع رحلی 2017 کلمه بهروز سیفی راد به ظن خود در حال گشت زنی بزرگ بود. زمانیکه بهروز می خواست پروژه ی خود را تحقق بخشد در حال وارسی محموله های گمرکی بود که از آن سوی مرزهای کشور وارد آنجا می شدند. همیشه درختهای سرسبز کاج همراه با رایحه ی گلهای بهاری مشام را نوازش می داد. ولی فصل زمستان بود و هیچ از سرسبزی باقی نمانده بود. درون پرمعنای او همیشه پر بود از سرخوشی، لذت و کامیابی . همیشه به مستمنادان کمک می کرد ولی آنروز هیچ نداشت که به کسی کمک کند. تنها چیزی که برایش مانده ...