بامبو پسرک کوچک نویسنده: لوب بامبو هر روز با سرزدن آفتاب از خواب برمیخاست. او کار زیادی داشت و با خود فکر می کرد من از همه بزرگتر و قویتر هستم. راستی هم او از همه تندتر می دوید. از همه بلندتر می دوید و با همه زرنگی تمام به سرعت بالای درخت می رفت. به همین جهت تمام بچه های ...