تلفن ناگهانی نویسنده: احسان احراری بخشی از کتاب:چشامو که وا کردم، دیدم رفته ... ولی هنوز بوش توی تاکسی بود. مثه جنگجوهای سوارکاری که تا یه هفته بعد جنگ از شمشیرشون خون میچکه، بوش قطره قطره میرف تو دماغم و آدرنالینی بود که تولید میکرد! آخرای مسیر اونقدر تپش قلب گرفتم که ...