رمان آب زندگی صادق هدایت بخشی از رمان : یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود . یک پینه دوزی بود سه تا پسر داشت : حسنی قوزی و حس ینی کچل واحمدک. پسر بزرگش حسنی دعا نویس و معرکه گیر بود، پسر دوم ی حسینی همه کاره و هیچکاره بود، گاهی آبحوض می کشید یا برف پارو میکرد و اغلب ول میگشت . ...