خشم مایک هامر نویسنده:اصغر اخلاقی خراسانی داستان با این جملات آغاز می شود:از خانه بیرون آمدم و آهسته به طرف کارم به راه افتادم. از هوا باران ریزی می بارید. در حالیکه لبه بارانیم را بالازده بودم، به فکر فرورفتم. اکنون یکماه بود که بیکار بودم. مثل اینکه ...